میان هجرت کوته اندوه
میان رقص خاطرات تلخ انبوه
آمدی شدی نوشداروی این دل خسته
آمدی بریدی حکم این دل زبان بسته
باشد قبول
من اسب وحشی و تو سوار ماهر
من صید گریزان و تو صیاد قاهر
اما نمی خواهم
نمی خواهم تسلیم شوم
تسلیم تاراج عاشقی و بی کسی
نمی خواهم اسیر شوم
اسیر لاک تنهایی و دلواپسی
پس برو
بُگذار خوش باشم به سعادت غمناکم
خوش باشم به همان بهانه ی تلقینی پاکم
نظرات شما عزیزان:
|